داستان غمگین هدیه مادر

ساخت وبلاگ
در روزگار قدیم، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده ی اصلی قرار داد. سپس در گوشه ای قایم شد تا ببیند چه کسی آن را از مسیر برمی دارد. برخی از بزرگان ثروتنمد با کالسکه های خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند! هیچ یک از آنان کاری به سنگ نداشتند. یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و سعی کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن ها و عرق ریختن های زیاد بالاخره موفق شد. هنگامی که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آنها را به دوش بگیرد و به راهش دامه دهد، متوجه شد داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : داستان,سنگ, نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 26 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:28

داستان سه بیمار سه بیمار جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند. به هر سه دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد. در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد. آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند.نفر اول گفت: من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام! اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دن داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : داستان,بیمار, نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 36 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:28

داستان نامه ای به خدا یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیزم بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم! یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای م داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : داستان,نامه,خدا, نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 41 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:28

داستان اعتقادت را چند می فروشی؟ مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد! می گفت: چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه! آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی...گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم. پرسیدم بابت چی؟ گفت: می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : داستان,اعتقادت,چند,فروشی؟, نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 26 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:28

داستان پسر بچه و پدر پدر - اگر فقط میخای بدونی ‚ بسیار خوب می گم : ۲۰۰۰ تومنپسر کوچک در حالی که سرش پایین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : بابایی میشه ۱۰۰۰ تومن به من قرض بدی؟!مرد عصبانی شد و گفت: اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیر داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 42 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 19:51

داستان مرد زاهد و روزی خداوند سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت! مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 26 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 19:51

داستان عاشقانه اهدای قلب چشمانش را باز كرد، دكتر بالای سرش بود به دكتر گفت: چه اتفاقی افتاده؟دكتر گفت: نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده شما بايد استراحت كنيد. درضمن اين نامه برای شماست!دختر نامه رو برداشت اثری از اسم روی پاكت ديده نمی شد، بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود: - سلام داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 132 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 19:51

مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد.هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 17 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 19:51

داستانی که ارزش خوندن رو داره! تلفن زنگ زد، خودش بود، گریه میکرد، دوستش قلبش رو شکسته بود! از من خواست که برم پیشش نمیخواست تنها باشه من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.  بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چ داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 26 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 20:38

داستان تفڪر از راه خودش - اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود! اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود! این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آ داستان غمگین هدیه مادر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان غمگین هدیه مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2dastansara7b بازدید : 19 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 20:38